.........
سلام
سلام به همه دوستای گلم
سلام به همه اونهایی که تو نبودم واسم پیغام گذاشتن و جویای احوال بودن
راستشو بخواین جدای تولد تبسم اصلا روزهای خوبی رو پشت سر نذاشتم و بدترین روزهام رقم خورد
خدا رو شکر میکنم که تبسم صحیح و سالم به دنیا اومد
خلاصه داستان اینه که ٤ روز بعد از تولد تبسم دچار تشنج شدم و بهترین روزهایی که باید تبسم در کنارم بود و واسش مادری میکردم رو تو بیمارستان بودم
روزی یکی دو ساعت میتونستم ببینمش همین..........
جا داره از خواهر شوهر و مادر شوهرم تشکر کنم که تو این روزها به کمکم اومدنو تبسم و بهتر از خودم نگه میداشتن
متاسفانه به خاطر داروهایی که مصرف میکردم و حالا حالا ها باید ادامه بدم تبسم از شیر مادر محروم موند.....
دارم از تو میسوزم و دم نمیآرم که منی که شیر دارم چرا بچم باید شیر خشک بخوره
همسرم هم مرخصی گرفت تا چند روزی پیشم باشه
تو بیمارستان بودم که با توجه به شرایط روحی که واسم پیش اومده بود و اصرار من به زور خواستم که مرخص بشم و ادامه درمان و تو خونه انجام بدم
همه از این وضعیت من ناراحت بودن و میخواستن که با روحیه دادنم منو به شرایط آرمانی برسونن که پدر شوهرم که خیلی دوستش دارم و خواهم داشت به خاطر عارضه قلبی تو بیمارستان بستری شد (البته الان حالش خوبه)
من دیگه طاقتشو نداشتم
همسرم یه پاش تو این بیمارستان بود و یه پاش تو یه بیمارستان دیگه
وای اصلا اون روزها رو دوست ندارم به خاطر بیارم و دربارش حرف بزنم
الان خونه هستیم
هم حال من خوبه و هم پدر شوهرم
ولی همه از لحاظ روحی خرابن
تنها دل خوشیمون تبسمه
امیدوارم این روزها زود تموم بشه و به شرایط عادی برگردم
اینطور که دکتر میگه تا دو سال باید آمپول و قرص استفاده کنم و تبسم هم شیر خشک بخوره
اومدم که خودمو از وضعیتی که دارم مطلع کنم و تشکر کنم از تمامی دوستانی که منو شرمنده خودشون کردنو جویای احوال بودن
فکر نمیکنم بتونم مثل سابق بیام و بروز کنم
از دوستان التماس دعا دارم
بای.........